آبتینآبتین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

آبتین عشق مامان و بابا

تولد چهار سالگی پسر گلمون

                             پسر گلم 30 آذر که شب یلدا هم هست وارد 4 سالگی شدی و دوباره خاطرات شیرین روز زایمان و حال و هوای اون روزامونو مرور کردیم . قربونت بشم مامانی از چند روز قبل از تولدت مریض بودی و حال و حوصله نداشتی روز تولدت که خونرو برات تزیین کردیم و برات کیک گرفتیم حالت خوب شد یه کمی شاد و شنگول شدی ولی بازم مریض بودی هم شب چله داشتیم هم تولد طبق معمول هرسال، با مجید و مامان نیلوفر و دایی هم مارو تنها نذاشتن و اومدن خونمون با کادوهای قشنگ دستشون درد نکنه که لطفشون همیشه شامل حال ما بوده چون حال نداشتی زیادم نذاشتی ازت عکس بگیریم کلا ب...
22 دی 1393

پسر دوست داشتنی ما

                                      هییییییییس آبتین وببیی لالا کردن    اینم یه ژست قشنگ از آبتین جونم، کاملا مشخصه که واسه عکس داری میخندی    آبتین و آقا الاغه     آخه اینجام جای نشستنه چند روز پیش داشتم دنبالت میگشتم که دیدم طبقه اول کمدتو خالی کردی رفتی توش نشستی گیر کرده بودی نمیتونستی بیرون بیای   قربون اون ذوق کردنت عزیزممممممممم فدات بشم که انقدر آب بازی دوست داری   اینم یکی دیگه از کارای بامزت  میری عروسکاتو می...
16 آذر 1393

عکسهای جدید آبتین جون

سلام جوجوی قشنگم... چند روز پیش با بابا مجید و مامانی و دایی رفتیم شمال دو سه روزی اونجا بودیم و برگشتیم فکر کنم اندفعه بیشتر از دفعه های قبل بهت خوش گذشت چون بزرگتر شدی و بیشتر چیزارو متوجه میشدی و کلی هم بازی کردی تولد بابا مجیدم بود روز قبلشم تولد من بود که اونجا یه تولد کوچولو هم گرفتیم برای دیدن عکسها به ادامه مطلب بروید آبتین و اسب سواری اینم ژست معروف آبتین وقتی میخوایم ازش عکس بندازیم قربون فیگورات بشمممممممممم  اخمتم قشنگه  آبتین و ورزش صبحگاهی  ...
10 اسفند 1392

تولد 3سالگی

سلام گل پسرم: یه شب چله دیگه گذشت و یه تولد دیگه امسال سه ساله شدی .امسال دیگه بر خلاف هر سال که مهمون داشتیم خودمون رفتیم مهمونی رفتیم خونه پدربزرگ من چون هیچ سالی برای تولدت نبودن ولی همیشه لطفشون شامل حال ما بوده.بابا مجیدم واست کیک گرفت کلا بابامجید واسه تولدت تدارک دید.دست گلش درد نکنه.البته همه چی یهویی شد برنامه ریزی نکرده بودیم   مامان فدای ژست گرفتنتتتتتتتتتتت عشقممممممممممم البته اینم بگماااا روز قبل از تولدت که جمعه بود من و تو و بابایی باهم رفتیم سرزمین عجایب که کلی اونجا خوش گذروندی و بازی کردی انقدر خوشحال بودی که چشمات برق میزد همه وسیله هاروهم سوار شدی بجز چندتاش که واسه تو خطرناک بود.راستی یه...
25 دی 1392

فرمانروای خونمون

سلام به پسر زورگوی من تازگیا رفتارت خیلی عوض شده همش بهمون دستور میدی که این کارو بکن او کارو نکن    تا میام غذارو حاضر کنم بخوریم میگی نههههههه شام نههههههههه میخوام جارو برقی بکشم نمیذاری میگی نه نه نه   خلاصه اینکه خیلی قولدور شدی خداکنه زودتر اخلاقتو خوب کنی وگرنه... حالا دیگه خود دانی...   *ولی تو هر کاریم که بکنی بازم عشق مامان و بابایی همه کارات شیرین و دوست داشتنیه ماهم از اینکه تو خونمون فرزند سالاری حکمفرماست خوشحالیم*     ...
14 آبان 1392

آبتین در حال تماشای باب اسفنجی

  پسرگلم اینجا داری باب اسفنجی نگاه میکنی وقتی داری باب میبینی نه به چیز دیگه توجه میکنی نه جواب مارو میدی انگار نه انگار که ماهم هستیم .راستی موهاتو تازه کوتاه کردیا تازه شبیه پسرا شدی آخه موهات خیلی بلند شده بود و اذیتت میکرد ...
16 مهر 1392

مشکلی که هنوز حل نشده

دیگه دارم از این کارات دیوونه میشم نمیدونم باید باهات چکار کنم واقعا کم اوردم   چند وقته همش پای کامپیوتری نمیدونم چکار کنم که دست از این بازی با کامپیوتر بکشی شب و روز داری بازی میکنی رفتم برات اسباب بازی جدید گرفتم اما فقط 1 ساعت سرت باهاش گرم بود باز دوباره اومدی سراغ کامپیوتر دیگه حتی جایی هم نمیری که مبادا از کامپیوتر دور بشی باورت نمیشه الان که دارم این پست جدیدو تایپ میکنم همزمان شماهم داری باب اسفنجی تماشا میکنی دیشبم که تا ساعت 2 بازی میکردی ساعت 2 خوابیدی بعد 5 صبح با صدای کیبورد بیدار شدم دیدم با چشمای خوابالو نشستی رو صندلی کامپیوتر میزدی رو کیبورد میگفتی من بازی من بازی آخه کی دیده یه بچه که هنوز 3 ...
26 شهريور 1392

یک مشکل کوچولو

سلام قند عسلم چند وقته که نتونستم بیام به وبلاگت سر بزنم همش هم تقصیر خودته . یه مدته دائم پای کامپیوتری همش کارتون تماشا میکنی تازگیا هم که نقاشی کردن با کامپیوترو یاد گرفتی دیگه اصلا نمیشه از کامپیوتر دورت کرد اگر هم از پریز بکشم سرو صدا راه میندازی و ازم میخوای روشنش کنم شبا هم تا ساعت 2 یا 3 بیداری چشماتو به زور باز نگه میداری کارتون  میبینی انقدر میشینی که پای کامپیوتر خوابت میبره من و بابایی دیگه حریفت نمیشیم ما خیلی نگرانیم میترسیم اون چشمای قشنگت صدمه ببینه عینکی بشی آخه چرا به حرف مامان و بابا گوش نمیکنی ما خوبی تورو میخوایم عزیز دلم امیدوارم هرچی زودتر از سرت بیفته و دیگه سراغ کامپیوتر نری ...
18 شهريور 1392

آبتین من مریض شده

سلام نفس مامان،جوجوی مامان، عسل مامان،عشق مامان   الهی من فدات بشم بمیرم نبینم تو مریض بشی چند روزه که مریض شدی از جمعه تا الان که یک شنبه هست حالت زیاد خوب نیست اوج مریضیت روز جمعه بود وای که چقدر بد بود پسر کوچولوی من که همش شیطونی میکرد و بازی میکرد خوابیده بود از جاشم تکون نمیخورد تب کرده بودی چشمای نازتو باز نمیکردی هزیون هم میگفتی رفتیم دکتر آقا دکتر معاینه کرد گفت گوشای قشنگت عفونت کرده تازه وقتی میرفتیم تو ماشین هم حالت بد شد ریختی رو مامان  منم تو اون وضعیت تورو بغل کرده بودم تو مطب نشسته بودم خلاصه که کلی جریان داشتیم آقا دکتر بهت آمپول زد توهم زدی زیر گریه جیغ و داد میکردی آقا دکتر گفت سرما...
10 شهريور 1392